جدول جو
جدول جو

معنی انبار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

انبار شدن
(مُ بَ رَ)
جمع شدن. توده گشتن. روی هم انباشته شدن: مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربار شدن
تصویر سربار شدن
باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجام شدن
تصویر انجام شدن
به پایان رسیدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افگار شدن
تصویر افگار شدن
آزرده شدن، زخمی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ گُ تَ)
سنگین بار شدن. دارای بار گران گشتن: پس به بلاد عبدالقیس شد و هر عرب که آنجا یافت همه را بکشت و هرکه بجست به ریگ بادیه بمرد و کس دست فراخواسته نکرد تا گرانبار نشود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
سهی سروش از غم کمان وار شد
تهی گنجش از در گرانبار شد.
اسدی (گرشاسب نامه).
شاهی که عطاهاش گران است ستوده ست
هرچند شوی زیر عطاهاش گرانبار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 192).
و نیز اگر غذای بسیار بیکبار خوردطبیعت گرانبار شود و به هضم آن وفا نتواند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، حامله شدن. آبستن گشتن:
گرانبار شد گوهر نازنین.
نظامی.
، مست گردیدن. سنگین شدن:
چو از باده سرشان گرانبار شد
سمن برگ هر دو چو گلنار شد.
اسدی (گرشاسب نامه).
، بارور شدن درخت و انسان و حیوان. رجوع به گرانبار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ عَ)
شریک شدن. (فرهنگ فارسی معین). شرکت. (تاج المصادر بیهقی) :
مصطفی فرمود کای اقبال جو
اندر این من می شوم انباز تو.
مولوی، تیر انداختن آموختن، تیر دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). تیر دادن بکسی تا آن را بیندازد. (از اقرب الموارد) ، رسیدن و رطب شدن خرمای درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رطب دادن نخل. (از اقرب الموارد) ، تیر غلیظ و آکنده آوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : انبل قداحه، یعنی آورد تیرها را ستبر. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انباز شدن
تصویر انباز شدن
شریک شدن، یا انباز شدن با یکدیگر. اشتراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباع شدن
تصویر اشباع شدن
سگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگار شدن
تصویر افگار شدن
آزرده شدن مجروح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجام شدن
تصویر انجام شدن
اجرا شدن عمل شدن، بپایان رسیدن کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربار شدن
تصویر سربار شدن
مخارج خود را بگردن دیگری انداختن، موجب زحمت دیگران گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار شدن
تصویر ناکار شدن
بسختی مجروح و صدمه دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجام شدن
تصویر انجام شدن
ختم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
تخزينٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
Stow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
arrimer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
укладывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
गुप्त रूप से रखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
انبار کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
সঞ্চয় করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
kuhifadhi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
istiflemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
쌓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
収納する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
לאחסן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
เก็บไว้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
menyimpan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
verstauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
opslaan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
estibar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
stivare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
armazenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
装载
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
складати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انبار کردن
تصویر انبار کردن
składować
دیکشنری فارسی به لهستانی